زنگ نگارش پایه ی دهم تجربی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    سکوت شب به معنای بی رحمی های اوست؟

    با پاهای برهنه امشب کوچه پس کوچه های این شهر را می خواهم معنا کنم.نمی دانم این بی خوابی دیگر چیست؟نکند دوباره بیمارشده ام،باید به کلینیک خدابروم.امشب می خواهم تیمار دردهایم را از این شهری که پرازمردمان نقاب دار است ؛بیابم،امامگرکسی از نگه داشتن این نقاب خسته میشود؟

    هوا سرد است،سردی را میشود دراین شب مملو ازغم تحمل کرد،چون میخواهم مقصدخودم رابیابم .کنار خیابانی بی انتها می ایستم،به اطراف خود می نگرم،آیا این شب است که این قدر تناقض ایجاد کرده است؟

    چرا آسمان شب چادر سیاه خودرابرنمی دارد؟مگر چادر سفید چه کم از این چادر سیاه و هزار رنگ دارد؟آیا این حسرت نیست ،شاید من اسمش راحسرت می گذارمو دیگری اسم اش راآرزو بگذاردکه پیرمردی سالخورده با آن چشمان ناتوانش ،کسی نیست به یاری اوبشتابد و در سویی دیگر مردی با تمام فقیری برای عیالش نانی همراه با محبت میخرد.

    مردی همراه فرزندخوداز مغازه اسباب بازی فروشی ،وسایل مورد دلخواه فرزندش را خریده وبا دستانی پر خارج میشوددرحالیکه در جلوی مغازه مردی دیگر سرش را پایین انداخته تاشرمسار فرزندش نباشد.

    می خواهم برگردم ، دیگر قادر به رویت این تناقض هاراندارم .ازکودکی ازشب نفرت د اشتم ،دراین شب بچه های کارتن خواب ،برای خوابیدن درپارک ،خودرادراتاقی مملوازآرامش وتخت نرم وبالشی از پرقو تصور میکنند.هم چنین دردهای پای مادرم و زخم های دلش رادر شب فقط برای بالش و پتویش بازگو میکند وآنها خیس از اشک های مرواریدگون مادرم میشوند.پدرم تنها کسی است که شبها با سکوت فریاد میزندواین شب بود که زینب (س)را داغدارامام حسین (ع) کرد.

    اشک هایم راپاک میکنم،آخراین جاده تهی است.آرامش و زندگی دراین شهر به توان تهی است.ستاره ها این همه بی عدالتی را فریاد میزنند،دیگر ماه هم می خواهد جامه سیه برتن کند ،می خواهد از این شب و بی عدالتی ها بگریزد،دوست دارد روشنایی اش را به خورشید بازگرداند.

    ازشب و روز و زمین و زمان گله دارم.گویی این جمله درباره من صدق میکند:

    *کاتب سرنوشت برای هرکس چیزی نوشت

                                                                               به ما که رسید ،قلم افتاد ودیگر هیچ ننوشت

                                            گفت:باید توباشی اسیر سرنوشت*

    در این هنگام بانگ الله اکبر اذان به گوش میرسد،سرم راکه بالا میگیرم،مقصد نهایی ام را می یابم،مقصدی که شاید تابه حال تجربه نکرده باشم،*مسجد،خانه خدا*

    راست می گویندکه  )):شکسته های دلت را به بازار خداببر .خداخود بهای شکسته دلان است.))

    شب با آنکه بی رحم است و آرزوهای کودکی ام را ازمن گرفت ولی من را به خدا نزدیک ساخت ،گویی باری دیگر متولد شده ام .

    صبرکن سهراب...گفته بودی بودی قایقی خواهم ساخت ...قایقت جادارد ؟آری تو راست میگویی آسمان ماله من است ،پنجره ، فکر،هوا،عشق ، زمین ماله من است...اما سهراب تو قضاوت کن !!!بدون سنگ زمین جای من است؟

    من نمیدانم که چرا این مردم ،دانه های دلشان پیدا نیست...کجایی سهراب؟آب را گل کردند ، چشم هارا بستند و چه با دل کردند...وای کجایی سهراب؟

    زخم ها بر دله عاشق کردند،خون به چشمان شقایق کردند...

    تو کجایی سهراب ؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،همه جا سایه ی دیوار زدند... کجایی که ببینی حالا دله خوش مثقالی است!دله خوش نایاب است!دله خوش مسیری است چند؟!صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟

     

    دست نوشته دانش آموزان ۱۳آبان ممقان...
    ما را در سایت دست نوشته دانش آموزان ۱۳آبان ممقان دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : 0avazghalam4 بازدید : 206 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 0:15