انشای نگارش دهم تجربی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    اشک

    در کنج تنهایی شبم گوشه ای از اتاق سردو تاریکم تکیه بر بالشت تنهایی ام روی تخت سرما دیده ام کاغذی روی زانو های بغل گرفته ام و آهنگی آرام در گوشم و با خودکاری از جنس غرور در دستم شروع به نوشتن میکنم آرام و مرتب؛اتاقم پر است از خالی روبه رویم نوشته ایست که داغ میگذارد بر دل شکسته ام نوشته ای که مرا یاد هزاران خاطره ی تلخ و شیرین می اندازد با هربار دیدنش دلم تنگ تر میشود و قطره های اشکم از چشمان خیره مانده ام بی اختیار همانند مروارید هایی غلطان بر گونه هایم میریزند ،متوجه اشکهایم میشوم دفترم را خیس کرده اند عجب اشک های بی ادبی دارم خودرا دعوت کرده و نکردهمهمان دفترم کردند...    در تعجبم چه اتفاقی برایم افتاده !طوری میگریم گویی اشک تمساح میریزم یکی نیست بگوید آخر دختر حسابی ،برای چه میگریی ؟خودم هم نمیدانم اشک شوق میریزم یا اشک غم ،اشکم اشک دلتنگیست یا اشک دوری یا که اشک الکیست یا که دارم پیاز پوست میکنم و اشک ، اشک آن است و خود بی خبرم...                                                                                           حال و هوای شب را دوست دارم در کمال آرامشی که به آدمی میبخشد داغ تمام نداشته هایش را بر دلش میگذارد شبها بالشتم همدم تنهایی ام و آغوشی برای گریه های شبانه ام است.   اشک هایم را از گونه هایم پاک میکنم به فکر فرو میروم این قطرات نمکی کوچک اما پر احساس تمام غم ها و شادی های مرا از دل تنگم بیرون میریزند و دلم را کمی آرام میکنند ؛ به آینه نگاه میکنم اشکهای روی گونه هایم زیبا میدرخشند ولی چشمان درخشانم را گلگون کرده اند.سرخی چشمانم آزارم میدهند زیبایی ام را از من ربوده اند دوباره دستی بر گونه هایم می کشم و اشک هایم را پاک میکنم و به خود لبخندی در آیینه میزنم ؛باری دیگر اشکی از گوشه ی چشمم بر روی گونه هایم می چکد چقدر این اشک وقت نشناس است بس است دیگر بند بیا و ساکت باش...                       

    از وقت نشناسی اش برایتان بگویم تصور کنید در میان جمعی خوش و خرم قهقه کنان می خندید و اشک شادی بر گونه هایتان جاری میشود نا خود آگاه یاد خاطره ای میافتید بغض سنگینی گریبان گیرتان میشود و اشک شادیتان به اشک دلتنگی تغییر احساس میدهد...دیدید وقت نشناس است،آخر میان مهمانی و شادی چه وقت آمدنش است ؟!رسم ادب را نیاموخته گاه و بی گاه مزاحم میشود ؛حرفی هم که به او بزنی یا دعوایش کنی آنقدر می آیدو می آیدو می آید تا چشمانت را بسوزاند و صبح که از خواب بیدار می شوی چشمانت همانند کاسه ی خون شده باشند ،آری ایناست رسم اشک..

    حال کمی از خوبی هایش بگوییم ؛کودکی در کوچه میان گل و خاک و ذغال بازی کرده و فقط برق چشمانش و سپیدی دندان هایش از میان سیاهی صورتش به چشم میخورد .سنگی سنگدل میان پاهای کوچکو ظریفش می افتد و اورا بر زمین می زند زانو هایش خراشی بر میدارد و دردی سهمگین به سراغ کودکی تازه به دوران رسیده می آید؛چشمانش از اشک پر میشود و با یک پلک زدن قطره های اشک از روی گونه هایش سر میخورند و به زمین می غلطند.جای راه اشک ها بر صورت سیاه کودک همانند راهی سفید میان سیاهی ها پیداست این هم یکی از حسن هایش که حسن آب را دارد و صورت کودکی را می شوید .

    بد ترین نوع اشک میدانید کدام است؟اشک از دست دادن عزیزیست که زندگیان به زندگیتان بسته بوده است چه با مرگ چه با رفتنش از زندگیتان که بدون او بی رنگ است و بی روح اشکی که هیچ طوری نمیتوان بندش آورد و به هیچ صراطی مستقیم نیست دقیقا همانند فلکه ی آبی که واشرش خراب شده چکه میکند و بند نخواهد آمد... 

     نویسنده:حانیه فرزانه

    دست نوشته دانش آموزان ۱۳آبان ممقان...
    ما را در سایت دست نوشته دانش آموزان ۱۳آبان ممقان دنبال می کنید

    برچسب : انشای نگارش دهم, نویسنده : 0avazghalam4 بازدید : 119 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 0:16